فراموشی

«مادری بچه ی شانزده ماهه اش را در ماشین فراموش کرد و بچه از شدت گرما آب بدنش را از دست داد و مرد.»
وقتی دیشب این خبر را خواندم سرم را با تاسف تکان دادم و گفتم عجب. چه مادرهای بی مسئولیتی. مگه می شه آدم بچه اش رو توی ماشین فراموش کنه و بره سر کار. در دنباله ی خبر نوشته بود: «زن، مادر چهار فرزند است. شب قبل از وقوع حادثه با همسرش تا صبح در بیمارستان در کنار بچه ی دیگرشان بودند. بچه ی دیگر این پدر و مادر مبتلا به یک بیماری لاعلاج است و در بیمارستان بستری ست.» اینو که خوندم دلم گرفت. گفتم حتماٌ زن خسته بوده. اینقدر داغون و نگران که خودش و زندگیش رو از یاد برده و بچه اش رو توی ماشین جا گذاشته. بعد دوباره فکر کردم و با خودم گفتم. اما هرچی. آدم هرچقدرهم خسته باشه مگه می تونه بچه اش رو فراموش کنه…
دیشب خیلی خسته بودم. خواب و بیدار، چراغ ها را خاموش کردم و رفتم خوابیدم. صبح که از خواب بیدار شدم دیدم برخلاف عادت معمول، از گربه زرده خبری نیست و فقط گربه سیاهه مشغول رقصیدن و ناز و اداست. وحشت کردم. دیشب فراموش کرده بودم گربه ام رو بیاورم خانه. به دو رفتم پنجره را باز کردم و صداش کردم. طفلک هراسان از زیر بته ی گل رز آمد بیرون و شروع کرد میومیو کردن.
یاد آن مادر افتادم.
ببین چطور آدم فراموش می کند..
یعنی می شود؟

32 پاسخ to “فراموشی”

  1. الي Says:

    آذين جان ! خوبه و جالب كه تو با وجود اينكه ايران نيستي تمام احوالات ايراني ات را با خودت داري . و تمام اين پستهاي مادرانه ات را فراموش نمي كنم . خوش باشي .
    من هم مي بوسمت .
    ياد گرفتم در مورد هيچ چيزي قضاوت نكنم . حتا فراموش كردن فرزندي توسط مادري …
    __________________
    سلام الی جان. مرسی از نظر مهربانت
    تغییر جغرافیا چیزی رو عوض نمی کنه و ریشه ها همیشه ریشه می مونن.
    می بوسمت

  2. هـ. ز.ز. Says:

    واقعاً هر چیزی به شرایطش بستگی داره.
    ______________________
    تقریباٌ هر چیزی…

  3. maahoor Says:

    سلام آذین جان،

    به نظرم فراموش نکرده بوده…فکر می‌کرده جای این بچه‌اش امنه و به ذهنش نمیرسیده که ممکنه اینجوری بمیره…
    _______________________________
    سلام عزیزم
    اینطور که خبر نوشته بود چون صبح دیرش شده بود با عجله خودش رو رسوند به محل کارش و یادش رفت بچه رو ببره تحویل پرستار بده…

  4. آرش Says:

    گویا شده.آدمها گاهی خودشونم فراموش میکنن
    _________________________
    آره متاسفانه…:(

  5. خانوم ميم Says:

    و مادري كه خودش را فراموش كرده بود …
    _________________
    فراموشی ابدی…

  6. گل‌ناز Says:

    سلام
    دلم گرفت برای دل مادری که از غم درد کودکش دنیا را از یاد برد.
    ____________________________________
    احتمالاٌ ذهنش کاملاً از آشفتگی کرخت شده بود

  7. baran Says:

    chand vaght pisham man ye khabar moshabehe hamin shenidam
    kheili dardnake mordan bache az garmaaaaa
    elahiiii
    vali khob shayadam beshe
    vaghtiii yeki inghadr ashofte bashe
    mokene hamchin etefaghayi biofte
    elahi man asheghe gorbeam!!!
    __________________________________
    باران پس تو هم پیشی دوست داری…؟
    پس حسابی با هم قوم و خویشیم 🙂

  8. بی ثمر Says:

    ای خدا به من کمک کن تا وقتی می خواهم درباره ی راه رفتن کسی قضاوت کنم،

    کمی با کفش های او راه بروم. شریعتی
    _______________________________________-
    اما نمی شه که هیچوقت هم قضاوت نکرد. اگر قضاوت نباشه سنگ روی سنگ بند نمی شه. حتی شکنجه گرها و جنایت کارها هم دلایل کاملاٌ قابل درکی برای کارهاشون دارند. می شه درک کرد اما تفاهم نمی شه داشت…

  9. darya Says:

    مهربونم خسته نباشی
    اذینم اون داستان رو نخوندم ………….
    فراموشی ………
    گاهی ما ادمها اینقدر غرق در مشکلات وفکرهای مختلف زندگی و یا همون فکرهای روزمره میشیم که خودمون هم یادمون میره ………….ولی دراین مورد غریزه مادری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    ___________________________________
    سلام دریای عزیزم
    حالا بگذار من یک ماجرا برات تعریف کنم. وقتی تهران بودم یه جایی خوندم که خانواده بچه شون رو توی جنگل جا می گذارند. این خانواده به قصد پیک نیک رفته بودند جنگل. بعد به خاطر سریال جومونگ زود وسایلشون رو جمع می کنند و می رن خونه. وقتی سریال تموم شد تازه متوجه می شن بچه شون نیست. متاسفانه وقتی برمی گردن جنگل می بینن جنازه ی بچه شون پای یک درخت افتاده.
    نمی دونم اسم این رو می شه چی گذاشت…
    غریزه؟

  10. شاپرک Says:

    سلام خانم دکتر وبلاگ شما را همیشه میخوانم و از خواندش لذت میبرم اگه بتونم اسم دوست را بر خودم بگذارم خواستم بگم تنها نیستید و افکارتان دوستایی مث من دارند. بوس
    ____________________________
    سلام شاپرک جون. خیلی ممنون که وقت می گذاری و نوشته ها رو می خونی.
    خوشبختانه ما با همه ی تنهایی هامون باز تنها نیستیم. می بوسمت دوستم…

  11. خودم Says:

    سلام آذین عزیزم. خوبی؟؟؟
    راستش همه ی پستای وردپرست رو باز کردم و شروع کردم به خوندن! همه رو ! دلم واست خیلی تنگ شده بود و حتی پستایی رو که قبلا خونده بودم دوباره شروع به خوندن کردم.
    از اینکه با همه ی کار ها و گرفتاریات میای وبم و منو فراموش نمی کنی ممنونم عزیزم.
    دوستت دارم و برات آرزوی بهترین ها رو دارم…
    _______________________________________
    سلام عزیزم. خیلی خوشحال شدم از اینکه دیدم از خودت خبر دادی. ازت خبر نداشتم و می دونستم با امتحان فارماکو درگیری. مرسی که خوندی پست ها رو. مراقب خودت باش. می بوسمت

  12. مهندس بيكار Says:

    دكي جون ديدي آخرش اين كشورت به ما ويزا نداد!
    آخه چرا؟؟؟
    _________________________
    کشور من؟! نمی دونم. دیوونه ان. اگه ایران بودم با هم می رفتیم دم سفارتشون تظاهرات می کردیم

  13. محمود Says:

    این شاید دلیل محکمتری باشه نسبت به خوونواده ای که برا شنا کردن تو دریا، نوزادشون رو تو ماشین گذاشته بودن و بچه از کمبود و گرمی هوا تلف شده بود . من شاهد این مورد بودم . وقتی پدرش گریه می کرد دلم می خواست با هر چی قدرت دارم بکوبم تو دهنش . ببخش نظرم دردناک بود
    ______________________________
    نظرت دردناک نبود محمود جان. واقعی بود.
    اینجا هر سال تابستون دو سه مورد اینطوری اتفاق می افته و مجازاتش حداقل یک سال زندانه… تازه بعدش هم می گذارندشون زیر ذره بین.

  14. فاطمه Says:

    نميدونم بي توجهيه يا فشار زندكي….
    __________________________
    نمی دونم. بیشتر اوقات هر دو…

  15. دکتر خانوم Says:

    سلام عزیزم.اون پستی که برای مادرت گذاشتی زیباترین پستی بود که به مناسبت این روز خوندم.در مورد این پست هم آدم چی میتونه بگه.مسلما اون مادر خودش الان بیش از همه داره زجر میکشه
    ___________________________________
    سلام عزیزم. متشکرم ازت. خوشحالم که دوستش داشتی.
    در خبر نوشته بودند که مادر در حالت شوک روحی به سر می بره…
    ویران شد مادر بیچاره…یک خانواده ویران شد.

  16. mehr Says:

    بچه را نمی شود فراموش کرد دکی.نمی شود..در مغز من جای نمی گیرد این با اینکه مادر نیستم..
    ____________________
    اما مثل اینکه می شه… یعنی شده مهر جان…

  17. دافی نگار Says:

    بیچاره میومیو…. بیچاره گربه پیشی….
    _______________________________
    پیشی تمام روز لم داد روی کاناپه و خوابید. حتی الان…

  18. a_persianblog_user Says:

    وقتی شرایط امتحانش پیش آمده و شده , حتما میشود !!
    گاهی غیر ممکن ترین اتفاقها با کوچکترین امکانی که حتی به فکرت هم نمیرسه رخ میدن و …
    نمیدونم! شاید نباید اون مادر رو ملامت کرد
    ______________________________________________
    درست می گی.
    فقط کافی ئه آدم تعادل روحیش به هم بخوره…این تعادل شکننده.
    هرچند غریزه گاهی قوی تر از هر چیز عمل می کنه. حتی در دیوانه ها و کسانی که دچار دمانس شدند این مسئله دیده می شه. من خودم یک بار شاهدش بودم. شاید حتی پستی در این مورد نوشتم…

  19. مهدي آريان Says:

    چند سال پيش خبري مشابه همين را خوانده بودم. مادري نوزاد خود را در ماشين جا مي گذارد و نوزاد جان مي‌دهد.
    كسي چه مي‌داند آن حال آن مادر را…
    _____________________-
    هیچکس نمی داند…

  20. جانان Says:

    تا جای مادره نباشی یرات بعیده!
    __________________________
    دوست ندارم هرگز جای اون مادر باشم…. هرچند هیچ چیز بعید نیست.

  21. الهام - روح پرتابل Says:

    باز نمی شه قضاوت کرد، باید مادر باشیم مثلاً
    ولی فکر می کنم احتمال اینکه آدم بچه شو این مدلی تا رسیدن به مرگ جا بذاره یه کم ثقیله. حالا هر حالی هم که داشته باشه. ولی بازم باید توی شرایط بود.
    ___________________________________-
    دقیقاٌ الهام جان….

  22. سايه Says:

    الهي

  23. زهرا Says:

    سلام
    منم جدیدا آدم فراموش کاری شدم،همه چی زود از یادم میره.
    یادم میره دو روز پیش که نزدیک بود برم زیر اتوبوس!(همه میرن زیر ماشین،ما زیر اتوبوس)کی نجاتم داد.کیه که دائم حواس نازنینش به منه،کیه که تنهام نمیذاره.
    باید برم دکتر؛دکتر خوب سراغ داری؟

    • آذین Says:

      یه وقتایی وقتی ذهن آدم شلوغه آدم اینطوری می شه زهرا جان. وای خدای من… مراقب خودت باش.
      دکتر خوب در این زمینه نمی شناسم. اما بهت شدیداٌ توصیه می کنم کمی یوگا کار کنی و با خودت برخورد کنی و به افکارت نظم بدی.

  24. پیمنتو Says:

    /…راستش من خودمم گاهی موردهای مشابه كمه می بینم هم همین فكرو میكنم.. چطور دلشون میاد بچه بیارن این ها كه این مدلی ان.. من اگه تو خیبون بچه ای پشت سر والدینش راه بره و از سر بازیگوشی جایی گیر كنه و عقب بمونه دلم هری میریزه و میگم چه مادر پدر بی فكری
    _______________________________
    بعضی ها فکر می کنن بچه خودش بزرگ می شه دیگه…

  25. زهرا Says:

    ببخشید،با این سرعت فوق العاده ای که اینترنت اینجا،شهری که زندگی میکنم،داره؛جدیدا امتیاز قطع اینترنت در هر سه-چهار دقیقه هم بهش اضافه شده!
    واسه اینه که پیام هام دوبار میاد ،شرمنده.
    ________________
    خواهش می کنم عزیزم. درستش کردم.

  26. صبا Says:

    واقعا دردناک … ولی باید دید اون بنده خدا تو چه موقعیتی بوده … هیچوقت دلم نمیخواست و نمیخواد که قضاوت کنم در مورد آدمها … هرچند با همه تلاشم بعضی وقتها از دستم در رفته
    راستی آذین عزیزم روز زن مبارک
    ______________________________________
    من فکر می کنم قضاوت کردن بعضی وقت ها لازمه… وگرنه آدم منفعل می شه نسبت به اطرافش
    ممنونم عزیزم و می بوسمت

  27. خانوم معلم Says:

    تصورش خیلی سخته نمیتونم چیزی بگم قضاوت رو دوس ندارم در هیچ زمینه ایی
    __________________________________
    ولی بعضی وقت ها مجبوریم قضاوت کنیم. دست کم برای خودمون

  28. گلاب Says:

    اه چقدر بد

  29. یک سبد زندگی Says:

    زندگی یه وقتهایی اینقدر سخت میگذره که همه چی یادت میره . من این خانم را درک می کنم و سرزنشش نمی کنم

  30. orangeman Says:

    راحت تر از اين هم مي شود…..
    خيلي راحت تر…

  31. فانوس به دست Says:

    نظر من یه یه کم زیاد
    خشن بود
    نمینویسمش

بیان دیدگاه